ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
«سیف_فرغانی»
حال من خوب نیست
نه آنکه بگویم مریض شده ام
نه!
فقط تورا کم دارم.
کجایی حالِ خوبِ اولین دیدار؟
بعضی ها خودشان دلیل دوست داشتنشان می شوند...
آدمهایی که می گویند:
با هم درستش می کنیم
با هم راه بریم
با هم ببینیم
با هم حرف بزنیم
باهم...
با هم کلاً کِیف دارد
«صابر«
دارد تمام میشود آقا عزای تو
کم گریه کرده ایم محرم برای تو
شبهای آخر است، گدا را حلال کن
اینهم بساطِ نوکرِ بی دست و پای تو
مارا ببخش گریه ی سیری نکرده ایم
چشمانِ خشکِ ما خجل از این عزای تو
هرروز روزِ تو همه جا محضر شما
یعنی که هست هرچه زمین کربلای تو
تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس
گریه کند برای تو صاحب عزای تو
تازه به شام میرسد از راه قافله
تازه رسیده نوبت تشت طلای تو
شیرین:
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش !
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش
...
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست !
رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش
...
یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش
...
حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش
...
جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها
یک طرف من با خیالت ، قهوه سمت دیگرش
...
مرگ انسان در جهان گاهاً نبود نبض نیست
مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش...