متفاوت ترین وبلاگ عاشقانه

متفاوت ترین وبلاگ عاشقانه

حالم این روزا حالِ خوبی نیست قلوه سنگی تو کفشِ این دنیاس من به روزای شاد، مشکوکم شک دارم ختمِ ماجرا این‌جاس!
متفاوت ترین وبلاگ عاشقانه

متفاوت ترین وبلاگ عاشقانه

حالم این روزا حالِ خوبی نیست قلوه سنگی تو کفشِ این دنیاس من به روزای شاد، مشکوکم شک دارم ختمِ ماجرا این‌جاس!

زندگی...



زندگی....

تفسیر سه کلمه است:

خندیدن
بخشیدن
فراموش کردن

پس تا میتوانی  بخند،ببخش،فراموش کن



کمی هوایم را داشته باش...


هوای هم را داشتن


نه ابر می خواهد، نه باران

  نه یک بعد از ظهر پاییزی

فقط کافیست
 
حواسمان بهَم باشد



مراقب تقویم روزگارتون باشید


امروز توو دفتر یهو نگاهم افتاد به تقویم روی میز کارم

دیدم بعد از اینهمه روز که از شهریور گذشته تقویم من هنوز توو مرداد ماه مونده...
با خودم گفتم عین خیلی از ماها که توو یه روزی، دوره ای ، آدمی متوقف میشیم و هر روز دیگه ای که بعد اون روز میاد فقط تکرار همون یه روز خاص، همون یه آدم خاص، همون یه دوره خاصه برامون...
اگه من امروز یهو متوجه تقویم رومیزی نمیشدم و ورقش نمیزدم هیچکس دیگه دست به تقویم روی میز کار من نمیزد...


مراقب تقویم روزگارتون باشید

که به موقع ورق بخوره با دستای خودتون



خدا


خدایا دلم معجزه میخواهد

از آن معجزه هایی که

به هنگامه ی وقوعش

"خدایا دوستت دارم"

"خدایا شکرت"

میان هق هق ِ گریه هایم

گم شود



خدایا دلم معجزه میخواهد

معجزه ای در حد "خدا "بودنت

مادربزرگ...

قدیما

یه پنجشنبه جمعه بود
و
یه خونه مادربزرگ

این روزها پر از تعطیلیه
ولی

 کو  مادربزرگ؟

کو اون خونه؟



مادر بزرگ

 

 تو که رفتی گر چه خزان میهمان دلم شد اما چشمانم بهاری گشت و گریست

 

تو که رفتی شهرزاد قصه گوی من هم مرد و روزگار شعر جدایی را در

 

 گوشم زمزمه کرد

 

تو که رفتی دانستم که دیگر هیچ کس بر بالینم قصه عشق را نخواهد خواند

 

دانستم که بعد از تو تنهایی تنها همدم شبهای بی قصه ام خواهد شد و


خاطرات زیبای با تو بودن تنها قصه شبهای تنهائیم.

 

نمی دانم روزگار چرا چشمان مهربان دل فداکار و دستان نوازشگرت


را از ما گرفت و به خاک سپرد شاید خاک هم دلتنگ قصه هایت بود

 

گر چه رفتی و غزلخوان شبهای تنهایی خاک شدی و روزگار ما را از

 

 هم جدا کرد اما بدان هیچ کس حتی زمان هم نمی تواند خاطرات زیبای

 

تو را از دل ما پاک کند و خاطرت را از ما بگیرد


برو ای نازنین

 

برو آرام گیر ای شهرزاد قصه گوی شبهای کودکیم و ای غزلخوان

 

 شعرهای جوانی ام برو آرام گیر

 

خاطرت همدم شبهای من خواهد بود تا همیشه تا ابد...



دلم روشن است ....

تو را نمی دانم،

اما من دلم روشن است

به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.

من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.

روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است

اما هنوز راحت نشده ام!

مادربزرگ می گفت: چربی را برایم قدغن کرده اند، نمک، قند، گوشت، همگی برایم قدغن شده، یکباره بگویید خدایی نکرده بمیرم راحت شوم!

او نمی دانست که من خاطره را قدغن کردم، عکس را قدغن کردم، عطر را، آهنگ را، نگاه را، آیینه را،
حالا هم هزاران سال است که مرده ام ...
اما هنوز راحت نشده ام!