ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
آدم ها همینند.تو باید به تمام درد دل ها و ناراحتی هایشان گوش دهی و به مغز نصفه و نیمه ات فشار بیاوری ببینی چه بگویی تا کمی حالشان را بهتر کند.
به خاطر حال بدشان غصه بخوری و بروی توی فکر و برایشان دعا و آرزوهای خوب کنی.
اما وقتی نوبت حال بد تو می رسد.هیچ کدامشان به هیچی حسابت نمیکنند.این را هم ننوشتم اینجا تا چیزی عوض شود که نمی شود.
نوشتم تا یادم نرود که آدمها چه جوری اند.
که همه شان مثل همند.و نمی شود دل به هیچ کدامشان خوش کرد.و یادم باشد که از این به بعد من هم می توانم در جواب حال های بد بد بد دیگران ساکت بمانم و عین خیالم هم نباشد.
ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ دو ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺍﺳﺖ:
ﯾﮏ ﮔﻞ و ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﺍﻣﺎ ﭼﯿزی ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ آورد،
ﯾﮏ ﮐﺎﮐﺘوس ﻭ ﯾﮏ ﮐرم ﺑﻮﺩ!
ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ دوﺳﺖ ﻧﺪﺍرد ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻬﯽ نمیکند...
ﭼﻨﺪ روز ﮔﺬﺷﺖ ...
ﺍﺯ آن ﮐﺎﮐﺘوس ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﺭ ، ﮔﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎ روییده ﺷﺪ
ﻭ آن ﮐرم ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ای زیبا شده بود
ﺍﮔﺮ ﭼﯿزی ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕری ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﯾﺪ،
ﺑﻪ او ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿد ...
خارهای امروز گل های فردایند ...
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم وفکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم.
ما دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود.
#ناشناس